خانه خویش آمدی خوش اندرآ شاد آ

ساخت وبلاگ
خانه خویش آمدی خوش اندرآ شاد آمدی از در دل اندرآ تا پیشگاه جان بتاز ذره ذره از وجودم عاشق خورشید توست هین که با خورشید دارد ذره ها کار دراز پیش روزن ذره ها بین خوش معلق می زنند هر که را خورشید شد قبله چنین باشد نماز در سماع آفتاب این ذره ها چون صوفیان کس نداند بر چه قولی بر چه ضربی بر چه ساز اندرون هر دلی خود نغمه و ضربی دگر پای کوبان آشکار و مطربان پنهان چو راز برتر از جمله سماع ما بود در اندرون جزوهای ما در او رقصان به صد گون عز و ناز شمس تبریزی تویی سلطان سلطانان جان چون تو محمودی نیامد همچو من دیگر ایاز 1196 عاشقان را شد مسلم شب نشستن تا به روز خوردنی و خواب نی اندر هوای دلفروز گر تو یارا عاشقی ماننده این شمع باش جمله شب می گداز و جمله شب خوش می بسوز غیر عاشق دان که چون سرما بود اندر خزان در میان آن خزان باشد دل عاشق تموز گر تو عشقی داری ای جان از پی اعلام را عاشقانه نعره ای زن عاشقانه فوز فوز ور تو بند شهوتی دعوی عشاقی مکن در ببند اندر خلاء و شهوت خود را بسوز عاشق و شهوت کجا جمع آید ای تو ساده دل عیسی و خر در یکی آخر کجا دارند پوز گر همی خواهی که بویی بشنوی زین رمزها چشم را از غیر شمس الدین تبریزی بدوز ور نبینی کز دو عالم برتر آمد شمس دین بر تک دریای غفلت مرده ریگی تو هنوز رو به کتاب تعلم گرد علم فقه گرد تا سرافرازی شوی اندر یجوز و لایجوز جان من از عشق شمس الدین ز طفلی دور شد عشق او زین پس نماند با مویز و جوز و کوز عقل من از دست رفت و شعر من ناقص بماند زان کمانم هست عریان از لباس نقش و توز ای جلال الدین بخسپ و ترک کن املا بگو که تک آن شیر را اندرنیابد هیچ یوز 1197 اگر آتش است یارت تو برو در او همی سوز به شب فراق سوزان تو چو شمع باش تا روز
قطعه های ادبی...
ما را در سایت قطعه های ادبی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : irandokht kalayefarsi18538 بازدید : 119 تاريخ : چهارشنبه 8 خرداد 1392 ساعت: 12:31